. به تو، در نیمهشبی خنک، پیوستن. خود را بر موهای تو آویختن، در تو گم شدن، و دیگر هرگز پیدانشدن. شبها، برهنه بر ساحل تو خفتن پس از شرابخواری در برکههای تنت، نفسکشیدن تو را تماشا کردن، و
برای قامتت نه چندان بینقص، نه چندان باشکوه اما امن ذکر رفع بلا خواندن زیرلب.به انتظار روز، چشمهای بستهات را تماشاکردن. برآمدن خورشید از لبخندت، و بردمیدن روز از ترقوهات، و روشنایی بوسهای کوتاه. روز را، دور از تو، بیقرار گذراندن. به دیدن تو فکر کردن، و بیهوده لبخندزدن. دست را، شاخهی ترد نوازش را، تا ملاقات دوبارهی تو آرام نگهداشتن. از دیدن اسم کوچکت روی تابلوی یک فروشگاه، مست شدن. با پروانهها پریدن، و با درختان مغرور ماندن. تصاحب شدن توسط تو. در آغوش تو، کودک شدن. در آغوش تو، شرم بلوغ دوباره. در آغوش تو بزرگ شدن. در آغوش تو زیستن. در آغوش تو مردن. ای توی نامقدر که نبودنت جهنم طولانی من شد، آیا کسی که تو را مینوشد از حجم خوشبختی خود خبر دارد؟ #حمیدسلیمی لاگریما...
ادامه مطلبما را در سایت لاگریما دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : dayan1383 بازدید : 78 تاريخ : شنبه 22 بهمن 1401 ساعت: 18:27